خاک نمیم امروز دی محو یاد بودیم


در عالمی که هستیم شادیم و شاد بودیم

درکوه آتش سنگ ، در باغ جوهر رنگ


با این متاع موهوم در هر مزاد بودیم

چاک جگرکجا بود مژگان تر کرا بود


با داغ این هوسها در اتحاد بودیم

اجزای ما ز شوخی ناکام رفت بر باد


گر می نشست این گرد نقش مراد بودیم

عشق مقام ما را با خود خیالها بود


در نرد اعتبارات خال زیاد بودیم

رسم حضور و غیبت کم داشت محفل انس


فارغ ز خیر مقدم تأخیر باد بودیم

بستیم ازتعلق بر دوش فطرت آخر


افسردنی که گویی یکسر جماد بودیم

فطرت ز ما جنون خواند تحقیق چشم خواباند


چون نقش بال عنقا پر بی سواد بودیم

گر از فرامشانیم امروز شکوه ازکیست


زین پیش هم کسی را ما کی به یاد بودیم